سلام همکار محترم===========لطفا" مطالعه کنيد...
مردي براي اصلاح سر و صورتش به آرايشگاه رفت در حال کار گفتگويي بين آنها صورت گرفت.آنها درباره موضوعات و مطالب مختلف صحبت کردند. وقتي به موضوع "خدا" رسيدند ؛آرايشگر گفت: من باور نمي کنم خدا وجود داشته باشد.مشتري پرسيد: چرا باور نمي کني ؟کافي است به خيابان بروي تا ببيني چرا خدا وجود ندارد.آرايشگر : به من بگو اگر خدا وجود داشت آيا اين همه مريض مي شدند ؟ بچه هاي بي سرپرست پيدا مي شد ؟اگر خدا وجود مي داشت نبايد درد و رنجي وجود داشته باشد. نمي توانم خداي مهرباني را تصور کنم که اجازه مي دهد اين چيزها وجود داشته باشد.مشتري : لحظه اي فکر کرد ، اما جوابي نداد، چون نمي خواست جر و بحث کند.آرايشگر کارش را تمام کرد و مشتري از مغازه بيرون رفت ، به محض اينکه از آرايشگاه بيرون آمد ، در خيابان مردي ديد با موهاي بلند و کثيف و به هم تابيده و ريش اصلاح نکرده ، ظاهرش کثيف و پريشان بود ؛مشتري برگشت و دوباره وارد آرايشگاه شد و به آرايشگر گفت :مي داني چيست ؟ به نظر من آرايشگرها هم وجود ندارند !آرايشگر با تعجب گفت : چرا چنين حرفي مي زني ؟من اينجا هستم ، من آرايشگرم ، من الان موهاي تو را کوتاه کردم...مشتري با اعتراض گفت: نه ! آرايشگرها وجود ندارند چون اگر وجود داشتند هيچ کس مثل مردي که آن بيرون است با موي بلند و کثيف و ريش اصلاح نکرده پيدا نمي شود.آرايشگر گفت : نه بابا ، آرايشگرها وجود دارند ، "موضوع اينست که مردم به ما مراجعه نمي کنند."مشتري تاييد کرد : دقيقا" نکته همين است. >خدا هم وجود دارد فقط مردم به او مراجعه نمي کنند و دنبالش نمي گردند ، براي همين است که اينهمه درد و رنج در دنيا وجود دارد.
نگارش : مجتبي صديقيان کاشي