سفارش تبلیغ
صبا ویژن

تاریخچه مسجد مقدس جمکران(3) - گنجینه نور


ساعت 1:10 عصر سه شنبه 84/11/11

 

حسن مثله جمکرانی می گوید:من به راه افتادم

چند قدمی هنوز نرفته بودم که دوباره مرا باز خواندند و فرمودند:

بزی در گله ی جعفر کاشانی چوپان است،اگر مردم ده بهای آن را دادند

 و اگر نه،از مال خود آن را خریداری کن وفردا شب،به این مکان بیاور و آن را بکش،

آنگاه روز هیجدهم ماه مبارک رمضان گوشت آن را بین بیماران انفاق می کنی،

هر مریض و بیماری که از گوشت آن بخورد حق تعالی شفایش دهد،

نشانی آن بز این است

 که ابلق بوده و موهای بسیار دارد و هفت علامت دیگر نیز داشته،

سه علامت در طرفی و چهار تای دیگر در طرف آخر.

حسن مثله می گوید:به منزل برگشتم،تمام شب را در اندیشه بودم،

تا صبح طلوع کرد و نماز را خواندم،سپس به منزل علی المنذر رفتم

 و احوال دیشب را با وی گفتم،با یکدیگر به آن جایگاه که مرا شب برده بودند رفتیم،

قسم به خدامیخ ها و زنجیرهایی که حدود بنای مسجد را نشان میداد مشاهده کردیم

وآنها همان نشان و علامتی بود که امام (ع)فرموده بود.

سپس به طرف منزل سید ابولحسن در قم حرکت کردیم،چون به در منزل او رسیدیم

 خادمش را دیدیم که جلو درب منزل در انتظار ماست،

سؤال کرد تو از جمکرانی؟ گفتم بلی، گفت:سیٌد از سحرگاه منتظر تو است.

من به داخل منزل رفتم و سیٌد ابولحسن را سلام کردم،

جوابی نیکو داد و ما را از اعزاز و احترام کرده و بنشانید،

آنگاه قبل از اینکه من چیزی بگویم به من فرمود:ای حسن مثله!

شب گذشته خوابیده بودم،در خواب شخصی به من گفت:

«بامداد مردی به نام حسن مثله از جمکران پیش تو می آید،

آنچه به تو گوید او را تصدیق کن

و بر گفتار او اعتماد نما؛زیرا سخن او،سخن ماست و باید قول او را رد نکنی».

از خواب بیدار شدم،تا این ساعت منتظر تو بودم.

حسن مثله می گوید:

من هم تمام احوال شب گذشته را با او شرح و تفصیل برای سیٌد ابوالحسن بیان کردم،

سیٍد بلافاصله دستور داد تا اسب ها زین کردند و بیاوردند و سوار شدیم،

چون به نزدیک ده رسیدیم جعفر چوپان گله اش را در کنار جاده می چرانید،

من در میان گله رفتم،بزی که از عقب گوسفندان می آمدبه طرف من دوید،

آن بز را گرفتم و به نزد جعفر چوپان آوردم،تا بهای آن را بدهم،

جعفر سوگند یاد کرد که من هرگز این بز را ندیده ام و در گله من نبوده است،

مگر امروز که می بینم،و هر چند که می خواهم آن را بگیرم ممکن نمی شود

 و اکنون به نزد شما آمد.پس بز را همچنان که امام(ع)فرموده بود در آن جایگاه آوردیم

 و ذبح نمودیم و گوشت آن را بین بیماران تقسیم کردیم و همه شفا یافتند.

سیٌد ابوالحسن،حسن مسلم را احضار کردو منافع چند ساله زمین را از او گرفت

 و امر کرد تا و جوه درآمد روستای رهق را نیز آوردند و مسجد را بنا کردند

 و با چوب پوشانیدند.

سیٌد ابوالحسن رضا زنجیر ها و میخ ها را به قم برد و در منزل خود گذاشت

و بیماران می رفتند و خود را به آنها میمالیدند و خدای تعالی شفای عاجل میداد.

ابوالحسن محمٌد بن حیدر گوید که شنیدم

که سیٌدابوالحسن رضا در محله موسویان در شهر قم مدفون است

و پس از او فرزندش بیمار شد

 و وی به سر صندوقی که زنجیر ها و میخ ها در آن نگهداری می شد رفت

 تا به وسیله آنها شفا یابد،هنگامی که سر صندوق را باز کرد

اثری از زنجیر ها و میخ ها نیافت و هرچه مردم جستجو کردند فایده ای نبخشید.

کتاب انتشارات مسجد مقدس جمکران.

 


عاشقان نور ( )

خانه
وررود به مدیریت
پست الکترونیک
مشخصات من
 RSS 

:: بازدید امروز ::
1

:: کل بازدیدها ::
136665

:: لوگوی من ::

گنجینه نور



تاریخچه مسجد مقدس جمکران(3) - گنجینه نور

:: موضوعات وبلاگ ::

:: اوقات شرعی ::

:: عاشقان ظهور نور::


(گنجینه نور (2
سیب خوشبو
عاشق مهدی
اشک ستاره
بیقرار ظهور
حس غریب
منتظر یار
نوای دل
ال یس
ساحل دل
در سایه آفتاب
منه ز دست پیاله
تنهایی های منتظر
به سوی پروانه شدن
( کنیزان حضرت زهراء(س
وبلاگ آموزنده صدیقیان کاشی
تمام خلقت در انتظارند
(امام مهدی(عج
دلداده ی وصل
چشم انتظار
نسیم حیات
انتظار ظهور
گل نرگس
مسافر
یا لطیف
ایران مهر
سرزمین نور
سجاده عشق
آشنایی با پدر زمان
(انا مجنون الحسین (ع
صفحات انتظار در فراق گل نرگس
شب های شعر شاعر شنیدنی است


:: خبرنامه وبلاگ ::

 

:: آرشیو ::

اردیبهشت 1385
خرداد 1385
فروردین 1385
اذر 1384
دی 1384
اسفند 1384
بهمن 1384
تابستان 1385

:: موسیقی ::